فرار من

۶۳




( ویو یوری)


همیشه عاشق این آهنگ بودم .

سوالم این جا بود که جنگکوک چرا این آهنگ رو دوست داره ؟ یعنی به یاد کسی گوشش میده ؟

ناخداگاه حسودیم شد.

خوش به حال عشقش. خیلی لامصب جیگره !!

یهو خودم فهمیدم چی گفتمو یه نیشگون خفن از رون پام گرفتم !!!

سرم رو تکان دادم و سعی کردم به آهنگ بعدیش گوش بدم.
والا.خول نشم خیلیه.

بلاخره رسیدیم . و به پیشنهاد جنگکوک به جای قدم زدن تو پاساژ ها یک راست رفتیم چند تا مغازه که جنگکوک سراغ داشت.

سوالم این جا بود که جنگکوک آدرس این هارو از کجا داشت؟!

نکنه لباس زنونه هم میخرید؟؟

یک لحظه جنگکوک رو توی این قد و هیکل توی لباس مجلسی تصور کردم یهو وسط مغازه ترکیدم از خنده !!

خاک توی سرم کنن شرفم رفت کف پاهام !

جنگکوک بدبخت با تعجب نگاهم میکرد.


خلاصه به هر بدبختی بود نیش بیصاحابمو بستم و به خرید رسیدم.

آنقدر چیزاش ناز بود که آدم نمیدونست کدوم رو بخره.!!!!

ولی از همون اولش یک لباس بلند آبی چشم هر دوتامون رو گرفته بود من هم رفتم که بپوشم .

تو تنم محشر بود!! ولی خوب پولش از خودش محشر تر بود!!!

گور بابای پول بدون خیلی شیک از تنم درش آوردم و بدون این که بزارم جنگکوک توی تنم ببینه از اتاق پرو بیرون اومدم !

حالا انگار جنگکوک چقدر براش مهم بود حتما ببینه! والا.

رفتم صندق که حساب کنم که گفت حساب شده!!! حالا من توی کفم که پول کدوم بدبختی رو اشتباه کشیدن بالا که جنگکوک
دستمو کشید از مغازه بیرون !

خودش حساب کرده بود . هر کاری هم مردم فقط عین سیب زمینی نگاهم میکرد . آخرش هم گفت از تعارف بدم میاد بچه




جنگکوک.... راه بیفت!!



خدایی حقش نبود بزنم کتلتش کنم؟؟

پسره نقطه چین!!

ولی دلم نمیاد فوحشش بدم.


گناه داشت. یه سانتم ازم دور نمیشد . به جون خودم کم مونده بود توی اتاق پرو هم باهام بیاد؟!

بعد از خریدن واسه من .

رفتیم دنبال لباس برای جنگکوک جون که گویا قبلاً سفارش کرده بودن !

بله دیگه...‌کلاسشون بالاس ملت!

تند تند سفارش میدن

اصلا به منچه .


برگشتیم توی ماشین. هرچی جنگکوک گفت بریم رستوران قبول نکردم .

والا من که شانس ندارم یهو یکی آشنا دراآمد.

اونوقت چی!؟


خلاصه با هزار غر غر و تهدید که من گشنمه و این ها بردم خونه!


خو به منچه. میخواست خدمتکاراش رو مرخص نکنه که فردا بیان .


رسیدیم خونه که من زود تر رفتم سمت در.

خوب متاسفانه بعد از فکر کردن فهمیدم که کلید ندارم.


اومدم برگردم که دیدم جنگکوک اومد و با اخم در رو باز کرد .


و بعد هم بدون این که نگاهم کنه رفت داخل . عین پسر بچه های تخس شده بود. واقعا راست میگم با شکم مردا نمیشه بازی کرداااا!


جدی بگیرید .
دیدگاه ها (۵)

فرار من

فرار من

فرار من

فرار من

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط